۱۳۹۲ شهریور ۱, جمعه

"حارثا ما را مکُش!"

"حارثا ما را مکُش!"
----------------------
اندر قضیۀ "مسلم فیلابی"، "دکتر کریم قصیم"، "دکتر محمدرضا روحانی"...و "پدرخوانده"(موسوم به مهدی ابریشمچی)
----------------

پدری دارم که در سال 1306 در روستای "بهمنان"(شهرستان زیرآب-سوادکوه، مازندرا...
ن) چشم به جهان گشود.
"بهمنان" یکی از روستاهای دوران اشکانی در سرزمین ما می باشد که بیش از سیصد سال با اسلام، اعراب و مسلمانها مبارزه نمود.
در هنگامۀ خود، پدرم تنها درس خواندۀ روستا به شمار می رفت.
"شریف"، پدر بزرگ من که پدر پدرم "مختار" بود در گذشت.
پدرم در روز درگذشت"شریف" برای بزرگداشتش یادداشت برداری کرد، از جمله:
"تعداد مهمانان 123 نفر
پنج راس گوسفند، بیست و پنج تومان
شش من برنج 123 ریال
روغن حیوانی 35 ریال
...
مهمانان از روستاهای "اتو"، "ولوکش" امیرکلا" آمده بودند.
تقریبا همۀ بزرگترهای بهمنان در مجلس بودند"(نقل به مضمون از یادداشت های پدرم)

در روستای بهمنان، ما، هیچگاه آخوند نداشتیم و بدین خاطر در "محرم" و "رمضان" از روستای "امیرکلا" که کارخانۀ شالی کوبی نیز داشت، آخوند کرایه می کردیم.
"آخوند امیرکلایی" بسیار شاد، خنده رو و دل زنده بود. نخستین بار در زندگی ام، در دستان او دیدم که چگونه سیگار می پیچند. می گفت:
"وچه، مردم که نفهمن نه، من وشون را چه چی بائورم"(پسرم، وقتی مردم نمی فهمند، من به آنها چه بگویم؟"
در پاسخ به پرسش من که کودکی بیش نبودم گفت.
از وی پرسیده بودم "چرا بهمنانی ها اسب برای تو می فرستند که تو سوارش شوی و بیایی و آنها را به گریه در آوری؟"
-------------------------------
پدرم مختار رشیدی قادی، تنها میرزا بنویس دوران خود بود.
در تعزیه ها همیشه یا "شمر" بود، یا "یزید" و "معاویه" و یا "حارث"!
اوصولا "ورد"های تعزیه را خود تعزیه خوانان می نوشتند.
روزی در "ایدماه بیبست و شش"(عید بیست و ششمین روز ماه- جشن مردگان در روستای بهمنان و اصولا سوادکوه و همۀ ایران)، پدرم یزید شده بود و یکی از بستگان ما "آیت"، نقش "امام حسین" را بازی می کرد.
پدرم با ترکه "آیت"(امام حسین) را می نواخت.
آیت روی به پدرم کرد و گفت:
"مختار عمو چه این تی مه ره زندی؟"(عمو مختار چرا مرا اینگونه کتک می زنی؟)
پدرم پاسخ داد:
"اگر آدم بی، امام حسین نئی!"(اگر انسان می بودی، نقش امام حسین را بازی نمی کردی!)
پدرم در دوران نوجوانی اش، کمونیست شد.
در معدن ذغال سنگ "البرز" مرکزی، معدنکار بود.
"توده" ای شد.
برادر بزرگم "چهار ماه و بیست و چهار روزه" بود که پدرم را دستگیر کردند. سال 1332 بود.
بلافاصله بردندش زندان گرگان.
مادرم با در دست گرفتن فرزندش، راه میان "زیرآب" و گرگان را سفید کرده بود.
روزی مادرم، "برادر قنداق شده ام" را زیر چرخ فرماندۀ زندان به گروگان گذاشت و گفت:
"امروز مه مردی را آزاد هاکانین!"(شوهرم را آزاد کنید!")
فرماندۀ زندان گفت:
"دتا کلمه بنویسن، انه بیرون"(دو تا کلمه بنویسن، میان بیرون).
دکتر یزدی دبیرکل وقت حزب توده نیز در زندان بود. درایت به خرج داد، به همۀ توده ای ها فرمان داد:"دو کلمه بنویسید و بیرون بروید، کاری که من نیز کردم!"
پدرم و دیگران نوشتند و از زندان آزاد شدند.
همین فرمان را آقای یزدی، دبیر کل وقت حزب توده به"محمد علی عمویی"، "ابوتراب باقرزاده"، "محمد تقی کی منش"،"حجری"، "رضا شلتوکی"، و افسران دیگر عضو سازمان نظامی حزب توده داد. همۀ اینها برای بلندترین مقام ایران، یعنی شاهنشاه آریامهر و دستگاه قضایی وقت نامه نوشتند که آزاد شوند.
شاهنشاه آریامهر بنا بر درخواست بزرگترین مقام قضایی وقت، در زیر ورقۀ داگستری دال بر آزادی این شش نفر امضاء گذاشت.
اما،
کمیتۀ مرکزی حزب توده در خارج از کشور، "پلنوم وسیع" خود را برگزار کرد و از "شش افسر" خواست، درخواست خود را پس بگیرند.
کمیتۀ مرکزی حزب توده، هیچگاه در بارۀ در خواست آزادی از سوی افسران نامبرده در بالا را به آگاهی همگان نرساند.
در ششم بهمن ماه سال 1358، هنگامی که من نامۀ "افسران حزب توده" به شاهنشاه آریامهر و بزرگترین دستگاه قضایی وقت را به دفتر حزب توده در خیابان بیست و یک آذر(که بعد ها شانزده آذر نامیده شد) بردم، دبیرخانۀ کمیتۀ مرکزی حزب توده، در اطلاعیه ای که در روز هفتم بهمن ماه سال 1358 چاپ شد، "درخواست افسران حزب توده" در هنگامۀ خویش، دال بر نادانی آنها از اوضاع و نفوذ اپورتونیسم بر "حزب" خواند.
---------------------------------------------------------------------
اکنون چند ماهی است که "دو طفلان" شورای ملی مقاومت، که مسعود رجوی، رهبری آن را هنوز و گویا به یدک می کشد، از "شورا" جدا شدند. "دو طفلانی" چون "دکتر کریم قصیم"(رییس کمیسیون محیط زیست شورای نامبرده) و "دکتر محمد رضا روحانی"(رییس کمیسیون ملیت های شورای نامبرده) می باشند.
هنوز جوهر نامۀ جدایی آنها از این "شورا" خشک نشده بود، که لشگرکشی ها شروع شد. انسانهای جعلی و حقیقی در زیر "نامه اکی" امضاء گذاشتند و این "دو طفلان" را خائن، "خبیث"، "خنجر از پشت زن" و... خواندند.
این "دو طفلان" نیز، همانند "احمدی نژاد" که همواره گفت:"بگم! بگم!"، یاران سابق شورایی خود را تهدید "شاملویی" و "مرضیه" ای کردند و گفتند" بگوییم با احمد شاملو چه کردید؟" ، "بگوییم با مرضیۀ عزیر چه کردید؟"(نقل به مضمون از "دوطفلان" جدا شده).
آقا! بگو!
از چه می ترسی؟
دیگر در شورا نیستی.
آقای روحانی!
این یعنی چه که "من هنوز همه چیز را نمی توانم بگویم، چون به امضای خود زیر قرارداد با شورا پای بندم!"(نقل به مضمون)
--------------------------------------
دوطفلان مسلم که از"شورا" بیرون آمدند، هزارها دشنام اسلامی خوردند. از اوپرا خوانش، ناهید همت آبادی، تا رحمان کریمی که چپ را با قیچی برابر نموده است، از منوچ خان هزار خانی تا "مهدی"(چریک مسلمان فدایی خلق)، تا "ج.پ"(جمشید پیمان)، نان به نرخ روز خورده و شاعر شده، علیه این "دوطفلان مسلم: نوشتند.
واپسین نوشته اما از "مسلم" است.
"مسلم" "فیل" هوا کرده، هر آنچه درخور خود اوست به "طفلانش" نسبت داد تا ثابت کند"فیل آبی" است.
آقای مسلم!
در دستگاه یزید کار می کنی امروز!
آقای "مسلم"!
امروز به دستور پدرخوانده ات"مهدی ابریشمچی"، فرمان صادر می کنی.
آقای "مسلم"!
آیا با نشان ندادن ورزش بانوان در تلویزیون مجاهدین و در آینده موافقی؟
آقای مسلم!
آقای اسکندر(که همنامت ایران را در یورش به مام ما به آتش کشید)
یادت باشد:
دو فرزندت در آن سالها به"حارث" قاتل آینده شان گفتند:
"حارثا ما را مکُش!"
شرم کن مسلم!
"حارثا ما را مکُش"
ما ایرانی هستیم.
 


کیانوش رشیدی قادی
بیست و دوم ژوییه سال 2013 میلادی
See more

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر